در حال بارگذاری ...
به مناسبت روز خبرنگار؛

یادداشت حسین ذوالفقاری مشاور مدیر کل و دبیر شورای راهبردی تئاتر خوزستان


نمایش خبرنگار

حسین ذوالفقاری مشاور مدیر کل و دبیر شورای راهبردی تئاتر خوزستان به مناسبت روز خبرنگار یادداشتی را منتشر کرد.
به گزارش تئاتر خوزستان، در این یادداشت آمده است:
نمایش خبرنگار
با عجله لباسش را تنش می کند
جلوی آیینه طبق معمول نمی رود مقداری کاغذ بر میدارد با خودکاری و راهی میشود. خانه ای قدیمی ست.  درب حیاط را به زور می بندد.
و خود را به کوچه و خیابان می سپارد. هوا طبق معمول خوب نیست گرم ، گرم ، گرم
طاقت فرساست
کسی در خیابان نیست.
انگار همه رفته اند به تماشای سریال سالهای دور از خانه ، شاید هم مسابقه بوکس جو فریزر با محمدعلی کلی ، شاید مسابقه فوتبال ایران و استرالیا. به ساعتش نگاه می اندازد، کتانی سورمه ای رنگی به پا دارد ، مرتب کتانی ها را بهم میزند، استرس دارد.
منتظر است...
دیر شده است
تاکسی از دور رخ می نمایاند. گویی هر چه زور در چرخهایش دارد میزند تا جلو رود.
دربست
تاکسی با همه وجود می ایستد
 سوار میشود
سلام میکند
تاکسی حرکت میکند و در سرابی گم میشود
تاکسی جلوی ساختمانی قدیمی می ایستد
پیاده میشود. از جیبش اسکناسی کاغذی در می آورد. روی پول آنقدر نوشته شده بود که رقم پول درست مشخص نبود
تاکسی زور زنان از چشمانش دور میشود
ساختمان در غباری رنگ و رو رفته گم شده است تکه های کاغذ تبلیغاتی از سر رویش بالا رفته اند
روزنامه هایی که بر روی شیشه های شکسته اش گرفته شده بود
به روزنامه ها خیره میشود
«گزارشی از زمزمه های ترانه های قدیمی از محمد رحمانیان بر صحنه ی تئاتر»
«پدر تئاتر ایران درگذشت »
«کارکنان تئاتر ایتالیا اعتصاب کردنند »
در میان انبوه کاغذهای تبلیغاتی
«تعمیر لوله آب ، نصب کولر دو تیکه ، لوله بازکن ، سم موش »
پوستری دست درست در گوشه ای زده شده بود
« نمایش خبرنگار »
داشت دیر میشد
از باجه بلیطی تهیه کرد و وارد سالن شد
سالن که نه یک زیرزمینی که برای لاکچری بودنش نام پلاتو بر آن گذاشته بودند
بر روی تخته ای  که با چند تیکه قوطی آهن ساخته شده بود و یک موکت هم کشیده بودند  نشست
تا تئاتری ببیند
نور رفت همه جا تاریک شد
نور ضعیفی بر صحنه تابید
قلم مستانه خود را میرقصاند
تا به کاغذ رسد
مرکب آغوش عاشقانه خود را باز کرد تا قلم رادر بگیرد و او را رها کند
قلم آزادانه بر روی کاغذ رها شد
چه احساس عاشقانه ای داشت
بادی وزیدن گرفت کاغذ لرزید ، قلم لغزید
مرکب زمین خورد پخش شد بر روی کاغذ همه جا سیاه شد
کاغذ میخواست خود را نجات دهد
قلم می لرزید ، مرکب خود را جست ، جمع کرد ، گوشه ای از  کاغذ جان بدر برد ، به قلم آرامش داد و قلم دوباره آزادانه رها شد نور رفت.
و همه جا روشن صدای کف زدنش می آمد
ایستاده دست میزد. برای گروه نمایش، او تنها مخاطب این تئاتر بود. از سالن خارج شد و باز هم هوا گرم بود اما خبری از خورشید سوزان نبود
شیفت، شب و ستار های شهر بود
در فکر تیتر فردایش برای تئاتری که دیده بود در شب قدم میزد
خبری که تیتر شد و تیتری که خبر شد
و قلم  همیشه بود بر پهنای کاغذی که میزانسش هیچ وقت قراردادی نبود
و خبری ماندگار شد که خبرنگارش میزانسنش خطی نبود
 روزت مبارک خبرنگار

 

حسین ذوالفقاری
مشاور مدیر کل و دبیر شورای راهبردی تئاتر خوزستان




نظرات کاربران