در حال بارگذاری ...

نقد چیست؟ منتقد کدام است؟

تئاتر خوزستان، مهرداد بهراد: پرسش از معنای نقد و یا توافق و اجماع بر مرادی مشترک از نقد و هویت منتقد، درست به اندازه موضوع نقد چالش برانگیز و پیچیده است . علاوه بر این موضوع نقد و تعریف و مراد از آن مانند بسیاری دیگر از مفاهیم در حوزه علوم انسانی همواره موضوع تغییر و تحول بوده است . با این وجود پرسش از معنای نقد امری محال نیست.

اما برای آنکه معنای نقد روشن تر شود بازگشت به واژه انگلیسی و اتیمولوژی لاتین آن بسیار راهگشا است . در زبان انگلیسی نقد  و منتقد را با واژگانی همچونCriticism و Critic می شناسند. هر دو واژه مشتق از واژه مشترک لاتین  Criterion  به معنای معیار و محک  هستند یا حتی چیزی شبیه به ترازو.  پس همانگونه که ریشه واژه نشان می دهد نقد تا اینجا ی بحث همواره ملازم نوعی سنجش است. سنجشی که بناست به نوعی ارزیابی یا حتی ارزشگذاری ختم شود. نخستین چالش و شاید نزاع هم درست در همین بخش بنیادین پدید می آید. حوزه هنر و علوم انسانی عرصه کمیت های قابل اندازه گیری نیست که بتوان معیار و واحدی برای ارزیابی و سنجش در آن در نظر گفت لذا ما با کمیتی همچون وزن روبرو نیستیم که با واحدی به نام کیلوگرم یا ابزاری هم چون ترازو بتوان امر ارزیابی یا اندازه گیری را در مورد آن انجام داد. اما آیا ارزیابی و ارزشگذاری در عرصه هنر ممکن نیست و برای پاسخ برای هر اختلافی می توان به سادگی به عنصر سلیقه رجوع کرد و به سادگی گفت بحث تفاوت سلیقه است  و عبور کرد؟

به قول ولتر هر زمان که اینگونه فرض شده که هنر عرصه سلیقه است حاصل چیزی جز ابتذال و هرج و مرج نبوده است. به عبارت دیگر اینجا بحث بر سر امکان یا عدم امکان نقد و ارزیابی نیست بلکه موضوع اساسی دشواری نقد در حوزه پدیده های غیر کمی مانند هنر و البته تفاوت روش شناسانه در نقد و ارزیابی حوزه هایی از این دست است. لذا بر همین اساس در این نوشتار کوتاه در چند بخش کوچک بایستگی ها و شایستگی های نقد را بر می شمارم و البته نیک روشن است که از همین بند ها به خودی خود تبیین می شود که شایستگی ها و بایستگی های منتقد کدامند؟

  1. اساس بر نقد  فرمالیستی است یا نقدِ پیام مرده است:

ابدا قصد ندارم وارد پیچیدگی های فلسفی ای شوم که به قاطعیت می گویند دوگانگی یا ثنویت فرم و محتوا در اثر هنری امری دروغین و حاصل یک نوع خلط روش شناسانه است. اما با این اشاره گذرا به این نکته به ابتدای بحث خود باز می گردم. آنچه که یک ابزار اندازه گیری می سنجد وابسته به جنس و نوع سنگ محک و معیار است . یک بطری آب معدنی بر روی یک ترازو تنها وزن خود را مشخص می کند ، در برابر یک خط کش اندازه خود را و ....... به عبارت دیگر آنچه ما از یک پدیده مورد ارزیابی دشت می کنیمنسبت مستقیم با آن چیزی دارد که ما سنجیده ایم . یک متخصص علوم سیاسی در مواجهه با مکبث متوجه نکاتی خواهد شد که در شبکه روابط قدرت و مفهوم قدرت صورت بندی می شوند و یک روانشناس احتمالا به مساله نازایی یا عقیم بودن احتمالی مکبث اشاره می کند . یک فیلسوف اگزیستانسیالیستبه مساله گریز ازتفکر در مکبث نگاه می کند و یک ساختار گرا شاید به شباهت او با هملت و نوعی پیوند بینا متنی ، یک فمینیست ممکن است متوجه نگاه شیطانی به زن در اثر شود ویک منتقد حوزه نقد پست کولونیال ( پسا استعماری ) شاید به وجود نوعی نگاه طبقاتی تحقیر آمیز به خانواده غیر سلطنتی اشاره کند . به واقع همه این صورت بندی و سخن گفتن در باب تمام این برداشت ها در مواجهه با شاهکاری مانند مکبث ممکن استو البته به همین دلیل است که عمر این متن از غالب حکومت ها طولانی تر است . اما همچنان این نقد ها صحتخود را از کجا می یابند؟ از نظریه سیاسی یا روانشناسی یا هر نهاد نظری دیگر؟ قصد دارم مرادم را با مثالی روشن تر کنم. فرض کنید شما نمایشنامه مکبث را خوانده اید و امروز بناست یک استاد روانشناسی در باب این نمایشنامه با شما صحبت کند .این استاد در مورد نظریه روانشناسی آدلر با شما گپ می زند و شما همینطور به او گوش می کنید اما در تمام این مدت شما در حال تلاش هستید تا بین صحبت های استاد که مربوط به درس روانشناسی است - و شما ممکن است هیچ علاقه ای به آن نداشته باشید - و نمایشنامه ای که خوانده اید ارتباط برقرار کنید . شما هیچ سخنی را صرفا به واسطه اینکه در مبحث روانشناسی معتبر است از وی نخواهید پذیرفت مگر آنکه نسبتی با آنچه خوانده اید یا به عبارت علمی تر با عناصر ساختاری متن داشته باشد . پس اعتبار حرف یک روانشناسدر باب یک نمایشنامه یا یک اجرای تئاتر تنها متکی به اعتبار علمی حوزه نقد او نیست بلکه بسیار متکی به نسبت منطقی و واقعی حرف او با اثر مورد بحث است . امیدوارم این مثال گویای نکته مورد نظرم بوده باشد ولی به بیان ساده تر : هر حوزه و رشته ای از علوم انسانی در نقد ادبی و هنری می تواند تبدیل به سنگ محک و یا زاویه دیدی برای خوانش اثر باشد .آثار بزرگ ( که تعداد بسیار انگشت شماری هم دارند ) می توانند با انعطافی جادویی در مقابل هر یک از این شیوه های خوانش خود را به شکل اثری نو در آورند . اما ما در کنار هر کدام از این زاویه های دید نیاز به دانشی پایه ای تر داریم و آن علم تحلیل شکلی یک رشته هنری خاص است . آقای ایکس که استاد علوم سیاسی دانشگاه استنفورد است تا زمانی که دانش تخصصی در حوزه شناخت فرم دراماتیک نداشته باشد سخن او در باب نمایشنامه ی به شدت سیاسی دشمن مردم اثر ایبسن ، وارد حوزه نقد ادبی و هنری نخواهد شد . اسم این دانش بنیادین را مهارت تحلیل فرمالیستی می خوانیم . دانشی که پیش شرط خوانش و مواجهه با هر اثری است و عبارت است از شناخت دقیق و مفصل مدیوم هنری ، سابقه طولانی در مواجهه با آثار هنری یک مدیوم یا چند مدیوم خاص ، شناخت کامل و دقیق از ترمینولوژی یا واژه شناسی تخصصی رشته مورد بحث و توان تفکیک ارزیابی از محتوا یا احتمالا پیام اثر ازتحلیل شکل اثر.

امروز منتقد هرگز هنرمند را بابت آنچه که گفته است نقد نمی کند بلکه به شکل بیان او و توان او در انسجام بخشیدن به شکل اثر دقتمی کند. انسجام در بحث ما واژه ای کلیدی است که در ادامه به شکل دقیق تری به آن خواهیم پرداخت . من می توانم مخالف یا موافق عقیده یا نظر ابراز شده در یک اثر باشم اما موافت یا مخالفت من با پیام اثر ( که البته امروز اثری که برای پیام دادن ساخته می شود را از درجه هنری ساقط می دانند ) نه به معنای توفیق اثر است و نه به معنای شکست . آنچه توفیق یا عدم توفیق اثر را تعیین می کند میزان تسلط صاحب اثر به عناصر صناعی و تکنیکی مدیوم مورد نظرش خواهد بود . فیلم پیروزی ارادهساخت لیفنشتال هنوز در تمام دوره های فیلمسازی برای دیدن و تحلیلو تدریس توصیه می شود در حالی که این فیلم یک فیلم تبلیغاتی برای نشان دادن و اغراق کردن در نظم و قدرت نظامی آلمان نازی است .آنچه این فیلم درتلاش برای گفتن آن است هرگز قابل ستودن نیست اما تسلط و دانش و مهارت صناعی فیلمساز کاملا ستودنی است . امروز غالبا تنها زمانی منتقدین در مورد پیام حرفمی زنند که یا : 1) هنرمند اثر را تبدیل به یک تیزر تبلیغاتی برای بیان عقیده یا نظر یا پیامی کند که در اساس با آنچه هنر می خوانندش مغایر است 2 ) زمانی که یک یا چند یا مجموعه موضع گیری هی پیام یک اثر به شدت خطرناک ومضر باشد . البته این تشخیص برای اینکه به دایره ممیزی نغلطد نیاز به دقت نظر و تاملی ظریف دارد . برخی از این حوزه های خطرناک عبارتند از در برداشتن پیام های راسیستی یا نژاد پرستانه ، پیام های سرکوبگر اقلیت های جنسی ، قومی یا نژادی ، تبعیض در هر نوعش یا آثاری که به سفارش وبنا به تحقق اهدافی خارج از حوزه هنر و متعلقاتش ساخته شده و آن قدر خام دستانه باشند که سفارش دهنده و سفارش گیرنده را به طور هم زمان رسوا کند .

متاسفانه در نقد های پیرامونمان هنوز با جملاتی شبیه به اینکه کارگردان سعی داشت بگوید یا نویسنده می خواست نشان دهد یا اصلا این چه پیام مزخرفی بود که اثر داشت مواجهیم .حالا که بحث نقد فرمالیستی فتح باب شد خوب است به یک غلط مصطلح دیگر به ویژه در جمع فعالین حوزه هنرهای نمایشی نیز اشاره کنم : جملاتی شبیه و نظیر کارگردانی فرمالیستی ، فلان هنرمند فرمالیست است و فرمالیسم هنری و فلان اثر کاملا فرمالیست است، کاملا نادرستند . فراموش نکنیم فرمالیسم مکتبی است در نقد و نه نوعی سبک اجرایی در حوزه آفرینش. ممکن است که هنرمندان پس از فرمالیست های روس تحت تاثیر آرای این متفکرین باشند یا نباشند اما در هر صورت شیوه اجرایی یا آفرینشی ذیل عنوان فرمالیسم وجود ندارد .

پس مرور یک اثر یا شکلی که آن را Review  نگاری می خوانند هیچ ربطی به نقد ندارد و اساسا در حوزه نوعی نوشتار ژورنالیستی عامیانه جای می گیرد که زیاد هم به حوزه نقد مربوط نیست .

  1. نقد قابل تقلیل به ارزیابی نیست :

یکی از معانی ضمنی نقد در نقد کلاسیک تشخیص سره از ناسره است. نیاز به تذکر نیست که بر اساس آنچه پیش از این شرح داده شد منتقد برای تشخیص سره از ناسره ابزاری جز نقد فرمالیستی و قناعت به انسجام گرایی ندارد . شما نمی توانید یک هنرمند را بابت انتخاب یک شیوه اجرایی محکوم کنید اما می توانید او را بر این اساس ارزیابی کنید که در شیوه خود موفق بوده است یا نه . نمی توانید او را محکوم کنید که چرا متنی که انتخاب کرده با دغدغه های عمومی پیوندی ندارد اما می توانید او را محکوم کنید که متنی که انتخاب کرده از انسجام ساختاری کافی برخوردار نیست و او در مسیر انتخاب متن سهل انگاری کرده است . نمی توانید او را محکوم کنید که چرا قراردادهای نمایشی اش منطبق با واقعیت نیست – چرا که هنرمند قبلا با شما توافق نکرده است که به تلقی شما از واقعیت پایبند بماند – اما می توانید او را بر اساس میزان پایبندی اش بر قراردهای وضع شده توسط خودش ارزیابی کنید . آنچه در این چند مثال گفتم ساده ترین شکل بیان آن چیزی بود که امروز آن را انسجام گرایی در نقد می خوانند .

 

اما این تشخیص سره از ناسره یا نهایتا ارزیابی اثر تنهادستاورد نقد نیست . این بخش از بحث را با ارجاع به جمله ای درخشان از اشله گل منتقد برجسته آلمانی عصر رمانتیک ها آغاز می کنم : کار منتقد نه کشف معنا بلکه افزودن معنایی جدید به اثر است . البته باید تذکر داد آنچه اشله گل در مورد نقد می گوید تنها در برابرآثار خطیری معنا می گیرد که شاید در طول تاریخ نیز به هزار نرسند . اما منتقد به بیانی ساده همان ایرادگیر نیست . استفاده از منتقد به عنوان ایراد گیر یامعطوف کردن تمام تلاش به ایراد گیری و عیب یابی در واقع چیزی جز تقلیل حوزه وسیع و کلان نقد به یکی از ساحت هایش نیست .یکی از مهم ترین کارهای منتقدان بزرگ هنر در جهاناز جمله فردی مانند هرولد بلوم ، دوره کردن و بازخوانی کردن اثار کلاسیک بزرگی است که همواره واجد توانش آبستن معنایی تازه شدن هستند . امروز در جهان می توان شاهد باززایی هرروزه چند اثر کلاسیک بزرگ شدو جالب است که بخش بزرگی از خوانش های جدید در حوزه نقد منجر به خوانش های نو در حوزه اجرا می شوند . این خوانش های نو به عبارتی گشاینده دریچه ای نو و افقی نو به اثری کهنه هستند که پس از مواجهه با این نگاه نو مجددا زاده می شود . در این چنین فرآیندی ، منتقد به خودی خود نوعی آفرینشگر و هنرمند است و از مرتبه ای مشابه نیز در جهان غرب برخوردار است . منتقد در مقام آفرینشگر و نه نمره دهنده و داور .

 

  1. نقد و تعهدات منتقد :

نخست آنکه به وقت مطالعه یک نقد شما می توانید چند خط به منتقد فرصت دهید تا برای شما شرح دهد از چه زاویه و نظرگاهی در حال دیدن اثر است و اگر پس از چند خط متوجه شدید که منتقد قصد چنین کاری ندارد می توانید – یا بهتر است – که از خواندن ادامه مطلب او صرف نظر کنید .  هیچ نقدی ادعای جامعیت ندارد و همواره در حال تکرار  این جمله است که : از نظر گاهی که من اثر را مطالعه می کنم . حال اگر نقدی را خواندید که بندهای نخستش صرف شرح نظرگاه منتقد نشد  می توان حدس زد که منتقد ادعای جامعیت دارد و کیست که حوصله خواندن مدعیات یک فرد  مغرور را داشته باشد ؟

منتقد می تواند نظرگاهش را از مبانی فلسفی یا علوم انسانی موجود اخذ کند یا می تواند در یک رساله بزرگ و یا پایان نامه های دکتری در حال تدوین نظرگاهی جدید برای نقد باشد. در حالت اول می تواند مبانی را در اختیار ما قرار دهد و ما را با مبانی نظریات مرجعش آشنا کند مثلا آنچه بنیامین در باب هنر می گوید.یا می تواند مستقیما ما را به بنیامین ارجاع دهد و مسئولیت شناخت یا عدم شناخت بنیامین را به خودمان واگذار کند.اما نمی تواند شیوه ای شخصی و نو در باب نقد به کار بندد و پیش از شرح نقد کم و کیف این شیوه بدیع را برای ما شرح ندهد .

 

منتقد و نقد او متعهد به رصد کردن دقیق اثر هستند . مراد من از دقت چیزی بیشتر از با دقت نگاه کردن است. شما یک منتقد نیستید مگر آنکه در یک اثر چیزی رصد کنید که چشم غیر مسلح دیگران قادر به شکار آن نیست . به عبارت دیگر این همان چیزی است که آن را چشم ناقد می خوانند .  همین چند ساعت پیش نقدی را بر یک نمایش روی صحنه می خواندم که از بخت بدِ منتقدِ سهل انگار، بنده مترجم آن بودم . منتقد در تمام طول نقدش از پایبندی بی چون و چرای کارگردان به متن حرف می زد. در حالی که کارگردان تصمیم گرفته بود تنها صحنه اول و سوم یک متن سه صحنه ای را اجرا کند و اساسا بخشی از اثر را تغییر داده بود . در این مثال منتقد نه تنها چیزی اضافه بر دید عام نداشت بلکه از دقت و احاطه کافی نیز برخوردار نبود . منتقد هوشمند هیچ گاه به یک بار دیدن یا خواندن کفایت نمی کند و در نهایت همواره بخشی از کاستی را به  حساب گریز نکته ای از چشم تیز بینش می گذارد .

منتقد همواره متعهد به شرح تفصیلی است و نه اشارات کوتاه و موجز : درام از آن رو که از جنس حیات بشری است ، طبیعتا می تواند توسط عامی ترین افراد نیز ارزیابی شود . احتمالا مادربزرگ مسن و سالخورده ما نیز می تواند بگوید فلان بازیگر خوب است یا بد است یا فلان سریال خوب است یا بد. کار منتقد این است که  این ارزیابی ها را به واسطه  تسلط ترمینولوژیک خود شرح و توصیف کند. عباراتی همچون طراحی خوب، بازی خوب، طراحی نور نا مناسب ،  ریتم کند یا ریتم تند و....... گزاره هایی توصیفی هستند که از زبان هر کسی می تواند بیان شود . منتقد با بیان دلایل پر حوصله و جزئی بیان می کند که چرا فلان عنصر موفق نیست یا اشتباه است . اینکه خطا چیست و صحیح چیست را در بند های قبل اجمالا شرح دادم . شما زمانی که یک عنصر را محکوم به عدم توفیق می کنید  تا زمانی که به شکلی جزئی و تخصصی  دلایل عدم توفیق را شرح ندهید نه تنها منتقد خوبی نبوده اید بلکه اساسا وارد حوزه نقد نشده و چیزی به حوزه تخصصی رشته مورد بحثتان اضافه نکرده اید .

  1. نقد و دانش های همبسته اش

نقد رشته ای خود کفا و مجزا نیست . برای وارد شدن به حوزه نقد تسلط به فرم صناعی یک مدیوم خاص شرط لازمبه شمار می رود اما هرگز شرط کافی نیست . گاتهولد لسینگ آلمانی که از سوی دولت آلمان به عنوان مسئول تشکیل تئاتر ملی آلمان منصوب می شود در جامعه تئاتری آلمانیک منتقد طراز اول محسوب می وشد و از قضاتوجیه سپردن چنین مسئولیت سهمناکی به وی همین تخصص است. لسینگ مثالی بی نظیر برای فهم شمایل یک منتقد است .

الف : نقد حوزه ای بینا رشته ایست . لسینگ فلسفه می دانست ، و اساسا مقالات و نوشتارهای فلسفی قابل توجهی داشت . مطلب اینجاست که تمامی آنچه به عنوان مبانی نقد در اختیار ماست حاصل کار فلاسفه است .

ب : تسلط به زبان های خارجه دست اول : لسینگ فرانسه می دانست و این موضوع از آنجهت اهمیت داشت که در قرن مورد بحث ما تئاتر فرانسه و منابع مربوط به آن ، جریان غالب و مستقر در تئاتر جهان محسوب می شوند لذا کسی که امکان دسترسی و مواجهه با این منابع را نداشته باشد – در عصر ما زبان انگلیسی – غالبا با تاخیری 25 الی 30 ساله به منابع دسترسی خواهد داشت و ممکن است حرفهایی بزند که سالها پیش از اعتبار ساقط شده باشند . کما اینکه غالب نقد های ما انگار هنوز متعلق به دوران پیش از  نظریه مرگ مولف بارت  هستند .

پ : آشنایی عملی با مدیوم : لسینگ چندین نمایشنامه نوشته بود که یکی از آنها شاهکار بود و سایر آنها آثاری متوسط که خوب بودند اما نه شاهکار بودند و نه فاجعه . لذا نمایشنامه نویسی و فرم دراماتیک نزد او چیزی انتزاعی که شخصا لمسش نکرده باشد نبود .

ت: آشنایی با سایر هنرها . تئاتر هنری ملغمه ایست که ذاتی قائم به خود ندارد .ادبیات و هنرهای تجسمی دو بال چپ و راست تئاتر هستند و موسیقی و قلب تپنده آن .فقر مطالعات ادبی و شناخت تاریخی و تحلیلی از هنرهای تجسمی یکی از معضلات جدی تئاتر و یکی از فجایع دهشتناک حوزه نقد است . شما به سختی می توانید نقدی را پیدا کنید که مبتلا به چند غلط املایی شرم آور نباشد . لسینگ متخصص حوزه شعر و ادبیاتبود و در چند نامه شخصی می توان تسلطش به حوزه هنرهای تجسمی را حدس زد .

ث :تسلط نسبیبه علوم سیاسی در نقد ، غیر قابل انکار است . بخش عمده ای از آثار دراماتیک به بررسی نقش انسان در برابر قدرت یا عملکرد او درون شبکه های قدرت می پردازند و این بخش بدون دانش فوق قابل مطالعه نیست .

ج : تسلط به روانشناسی ،به دلیل اینکه درام مدرن بخش عمده ای از قوام خود را از داده های علم روانشناسی می گیرد ، تسلط به جامعه شناسی به دلیل اینکهبخش عمده ای از اثار دراماتیک به چنین حوزه ای مرتبطند نیز هر دو غیر قابل اغماضند . منتقد می بایست مجهز به دیدی نافذ و تا دندان مسلح باشد که وی را به عنوان فردی ممتاز از سایر بینندگان و ناظران متمایز کند و این چند بند ، تنها برشمردن چند وجه از این وجوه تمایز بود .

اجازه بدهید بر شمردن خصائصی مانند انصاف ، گذشت ، عدم استفاده از نقد برای انتقام و حساب های شخصی و ....را به دلیل بداهت بیش از اندازه ، به فرصت های دیگری بسپریم.

  1. نقد هگلی ، نقد کانتی

حقیقت این است آنچنان که ما به راحتی و سادگی از واژه نقد استفاده می کنید ، واژه نقد و دلالت های آن چندان هم مورد توافق و اجماع نیست . اما به طور کلی دو مراد عمده از نقد در جهان مسلط است که در پایان این نوشتار به شکلی کوتاه به این دو مراد اشاره می کنم :

نقد کانتی :

فلسفه کانت را فلسفه نقدی می خوانند و همانطور که می دانید سه کتاب برجسته او در کنار عناوین اصلی شان به نقد اول ( نقد خرد ناب ) نقد دوم ( نقد خرد پراتیک ) و نقد سوم ( نقد قوه داوری ) مشهورند . اما مفهوم نقد نزد کانت به زبانی ساده به معنای بررسی و ارزیابی حدود است. به عبارت دیگر کانت در تلاش است تا حدود کسب معرفت توسط خرد ناب و شیوه کسب معرفت توسط این قوه را ارزیابی کند یا نشان دهد که حدود و محدودیات هر کدام از این قوا کدامند و اساسا تا چه حدودی امکان پیشروی دارند . با خواندن مهم ترین منبع نقد ادبی در جهان یعنی تاریخ نقد جدید اثر رنه ولک می توانیم دامنه نفوذ مراد کانتی از نقد را در تاریخ نقد جهان دریابیم .

نقد هگلی :

دومین مفهوم مسلط ( مسلط تر ) از مفهوم نقد برخاستهاز نقد دیالکتیکی هگل است . نقد در بیانی ساده نزد هگل به معنای توان افشای تحریف است . به عبارت دیگر نشان دادن اینکه در یک پدیده یا یک فرآیند کدام عناصر به مثابه حجاب یا زائده یا حاصل تحریف مانع از تبلور اساس و بنیاد وجه راستین آن

پدیده اند . افشای وجوه تحریف و بعد شرح فرآیندی که منجر به تحریف شده است امکان بازگشت به حقیقت را پدید می آورد. به عنوان مثال هابرماس بر اساس همین شیوه از نقد است که مدعی است پروژه مدرنیته در اصل و اساس خود بیمار نیست بلکه در طول شکل گیری دچار تحریف و انحراف شده و حال وی در تلاش است تا وجوه و چگونگی این افشا و تحریف راشرح دهد . این مراد از نقد نیز تا حدود زیادی در شیوه های رایج و علمی نقد ادبی و نقد هنری جاریو مسلط است .

نقد نبض پیش برنده جوامع مدنی است و منتقد در جوامعبه لحاظ فرهنگی توسعه یافته فردی بینا رشته ای و نخبه است که دیدی مسلح و نافذ و متفاوت به پدیده ها داشته و همواره موارد مغفول را به همگان گوشزد می کند . در باب پیشرفت و رشد هنر آلمان روزگاری گفته اند : در آلمان همواره ناقد پیش از هنرمند وجود داشته است . اما باید بپرسیم اگر منتقدیم در قد و قواره شله گل ، گوته ، شیلر ، لسینگ و ....هستیم یا مدام در حال تقلیل نقد به نوشته هایی کوتاه و کلی و گنگ در باب اموری مبهمیم .




نظرات کاربران